علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

پسرم و من

سلام به پسرم ..علی جووووونم... اول عید بزرگ نیمه ی شعبان  که میلاد آقامون امام زمان هست رو به شما و شوهر گلم و دوستامون تبریک میگم.....خدا ظهور آقا رو نزدیک کنه.... علی جوونم امروز واسه اولین بار خودم بردمت حموم ...خیلی سخت و شیرین بود شستنت ..من و بابایی با کمک هم شما رو شستیم..بدجور تو دستام لیز میخوری و یک دفعه هم آب رفت تو دهنت و اینکه وقتی از حموم اومدی بیرون تا پوشکتو ببندیم جیش کردی و مجبور شدیم دوباره ببریمت حموم.. گلم نمیدونم چرا اینقدر کم خوابی..البته الان چند ساعته خوابیدی چون از حموم اومدی بیرون و منم کلی از کارای عقب مونده ام رو انجام دادم..عزیزم هر روز مهمون میاد واسه دیدن شما...گلم نمیدونم چرا زیاد نفخ میشی نفس.....
22 خرداد 1393

اتفاقات تا 13 روزگی پسرم

سلام. پسرم. .ناز مامان..الان که دارم اینا رو مینویسم تازه از حموم اومدی بیرون و روی پام خوابی و گاهی بیدار میشی و گریه میکنی و نمیزاری بنویسم .و ما فعلا خونه مامانم هستیم.پسرم شما شبها نمیخوابی و روزها اکثرا خوابی.پسرم روز یکشنبه 4خرداد بود که احساس کردیم کمی زردی داری و بردیمت دکتر که اونم نوشت آزمایش و من همش گریه میکردم که نکنه موقع آزمایش دردت بگیره خلاصه رفتیم بیمارستان شمس و اونجا ازت خون گرفتن من که اشکام مثل سیل جاری میشد و دعات میکردم.دیدم حین خون گیری تو اصلا از خواب بیدار نشدی و اصلا گریه نکردی.خدا رو شکر که جواب آزمایشتم خوب بود و زردی نداشتی و ازشون خواستم گروه خونی ات را هم بگن که گفتند B+ بود..من گروه خونی ام O+هست و م...
13 خرداد 1393

خاطره زایمان

سلام.اومدم براتون از خاطره زایمانم بگم.زایمانی که خودم با انتخاب خودم انتخاب کردم .... خاطره ی زایمان طبیعی. ..  از همون اول بارداری دوست داشتم زایمان طبیعی داشته باشم.چون واسه بدن مفیده و راهی است که خدا گذاشته. واسه همین واسه کلاسهای زایمان فیزیولوژیک طبیعی ثبت نام کردم.و 8جلسه که هر ماه دو جلسه بود رفتم.اونجا اونقدر بهمون تبلیغ مثبت کرده بودن و از آسونی زایمان طبیعی گفته بودند که من فکر میکردم خیلی راحت خواهد بود. . خلاصه بعد از 41 هفته انتظار شب پنجشنبه بود که من نمیتونستم بخوابم.درد داشتم.اما چون یک هفته بود شبها درد داشتم در نتیجه اصلا توجهی نکردم و خواستم بخوابم اما این وروجک اونقدر تکون میخورد که نگو.تا حالا اینجور نشده بو...
8 خرداد 1393

بالاخره علی کوچولو اومد

پسرم علی تو 9ماه14روز ...تو هفته 41بدنیا اومد.صبح ساعت 11...وزن3کیلو و قد48 و دور سر36 بود...بعدا میام خاطراتشو مینویسم..فقط بدونید خیلی خیلی سخت و شیرین بود.. اینم چند تا عکس از علی جوووووونم.       ...
2 خرداد 1393

مامان مرضیه

سلام بچه ها صبح ساعت5 کیسه آبم پاره شد و الان تو بیمارستان بستری شدم تورو خدا دعام کنید زایمان آسونی داشته باشم باورم نمیشه تا چندساعت دیگه پیشمی پسرم قربونت بشم من عاشقتم پسرم توروخدا دعام کنید
1 خرداد 1393
1